امروز جمعه 6ديماه1398 «كميته سازمانده عمل كارگري» در نوشته يي به ارزيابي و تجربه 5دي پرداخته و مطلبي با عنوان « ۵ درسی که ۵ دی داد»، منتشر كرده است.
از به كارگيري صناعت ادبي «جْناس» در تيتر اين نوشته كه بگذريم، نمي توان 5درس يادشده در تيتر را، دست كم به طور فرموله در اين نوشته يافت. اما حتي اگر به مسامحه بپذيريم كه 5درس در اين نوشته وجود داشته يا دارد، مي توان گفت بعضي هايش اصلا درسهاي جديدي نيستند و يادآوري درسهاي پيشين يا برخي تكرار درسهاي 40ساله هستند.يا اصلا سرشت ديكتاتوري تروريستي و فاشيستي-مذهبي ولايت فقيه اند و … اصلا چيزهايي نيستند كه تجربه نشده باشند.
نوشته يا بررسي «كميته سازمانده عمل كارگري» بايد به جاي 5درس بر يك درس مشخص متمركز مي شد كه همانا تجربه البته باز هم مكرر سازمانيافته نبودن اين حركت است.
آن وقت ديگر اين قضاوت يا به رخ كشيدن يك ضعف و كمبود كه هيچ يك از نيروهاي مخالف رژيم نقش «فراگير» دارند يا ندارند؟ باقي نمي ماند. كه تازه اين هم تكرار بديهيات و توضيح واضحات است.
چه خوب كه هيچ يك از احزاب و نيروهاي مخالف رژيم به تنهايي چنين نقش و جايگاهي ندارند.
در يك جامعه منقسم به طبقات، تنها اگر در دام اوهام فراطبقاتي گرفتار آمده باشيم، مي توانيم چنين خواسته يا تصوري داشته باشيم كه نيرويي يا شخص يا حزب و سازماني پيدا شود كه با يك چرخش چوب جادويي اش، در روزي مثل 5ديماه98 يك تنه از پس اين تضاد برآيد و «اجي مجي لاترجي»، از مراسم 5دي يك انقلاب در بياورد.
در آن صورت ضرورت دفاع و امكان اتحاد همه نيروها و جريانها و گرايشهايي كه به طور واقعگريانه و صادقانه خواستار سرنگوني رژيمند،به مثابه يك نياز رخ مي نمود و تا اين اندازه نبودن چنين چيزي آن هم در كسوت يك كشف و شهود برجسته نمي شد.
يا دست كم باعث مي شد،براي آنها كه نقش و پايگاه و جايگاه كمتر يا كوچكتري دارند، اين نكته برجسته شود و دريابند و از خود بپرسند كه اگر به طور واقعي خواهان سرنگوني اين رژيم اند، هم چون جويبارهاي كوچكتر راهينهرهاي برگتر و سرانجام رود خروشان رهايي و آزادي شوند.
- از 5ديماه 98 چه انتظاري در ميانبوده است؟
نويسنده يا نويسندگان«5درسي كه 5دي داد» در هيچ جاي اين نوشته نمي گويند كه از اين روز چه انتظاري داشته اند؟ كه محقق نشده و به درس آموزي پنج گانه از آن پرداخته اند.
اما چون بحث را گشوده اند، بگذاريد، با گمانه زنيبه الگو يا الگوهاي مورد نظرشاننزديك شويم:
يك قيام و خيزش عمومي سراسري ديگر، آن هم با دستاويز بزرگداشت شهيدان قيام 40روز پيش از آن؛ و چنان كوبنده و پيش رونده كه به خيزش توده يي فراگير و سرنگوني قهرآميز رژيم بينجامد. اگر نه در يك روز، مثلا در 10 روز يا 20روز يا هر روند كوتاه مدت اما پيوسته ديگري با راديكاليسم فزاينده، طومار رژيم را در هم بپيچد.
چنين گام عظيمي نه از آسمان فرود مي آيد و نه از زمين مي رويد كه ما نتوانيم از پيش نشانه هاي تحقق آن را دريابيم. بلكه چون بر روي زمين سخت واقعيت روي مي دهد، به سادگي مي توان نشانه ها و پيش شرطهاي ضروري آن را ديد و شناخت.
همان طور كه حتي آخوندهاي شاغل در دواير حكومتي و پاسداران رنگارنگ (در نقش روزنامه نگار و مفسر و تحليلگر و اقتصاددان و استاد دانشگاه و …) كه به ابد مدت بودن اين حكومت خوش بين و اميدوارند (لابد به اين دليل كه دست خدا را پشت و پناه خود مي دانند) در دوسال اخير و بيش از كل دوران 40ساله اين رژيم در همين يك ماهه، پيوسته گفته اند و هشدار داده اند كه خيزشهاي بعدي بزرگتر و راديكالتر خواهد بود.(فراهم بودن شرايط عيني را خود دشمن هم دريافته است).
احتمال يك انتظار ديگر مي تواند چنين تصور شود كه مثلا مراسم چهلم شهيدان آبانماه، به خيزشهايي مشابه همان روزهاي آخر آبانماه منجر گردد و اين بار رزمندگان صحنه با بهره گيري از تجارب پيشين، اجازه چنان كشتاري به رژيم ندهند و به اصطلاح ميخ خود را بكوبند و رژيم (يعني ولي فقيه) را بر سر يك دوراهي عيني و واقعي به گوشه رينگ ببرند تا به يك تحول اساسي مثلا از نوع بركناري هويدا و بعد آموزگار و سرانجام شريف امامي رضايت بدهد.
اين فرضيه يا انتظار هم واقع بينانه نيست. چون در رژيم چنين ظرفيتي براي دست زدن به چنين رفرمي وجود ندارد. ولي فقيه به خوبي مي داند كه چنين اقدامي به درهم پيچيدن كل رژيم از سوي مردم مي انجامد و دوباره همان حكايت درس آموز «خودكشي از ترس مرگ» است.
هيچ نيرويي در درون رژيم نيست كه بخواهد يا بتواند پاي چنين ريسكي بيايد و در چنان سرفصلي شانسي براي بقاي ولو كوتاه مدت رژيم دست و پا كند.
- چه انتظار و رويكردي واقع گرايانه است؟
واقعيت هاي زميني حتي در رژيم هاي ديگري در منطقه مثل لبنان و عراق كه به طور مستقيم ولي فقيه ندارند، نشان مي دهد كه راديكاليسم فزاينده اين جنبش ها در خيابان، رژيمهاي اين كشورها و حاميانشان را وادار مي كنند كه به ساز و كاري كه تاكنون حاكم بوده پايان دهند. حتي اگر فرض كنيم كه چنين چيزي به طور مسالمت آميز شدني باشد.
هر چه شرايط سخت تر شود و اوضاع بر رژيم تنگ تر گرفته شود، رژيم ناگزير است به سركوب بيشتري رو بياورد. در درون خودش نيز انقباض بيشتري حاكم كند. بنابراين رژيمي كه حتي در درون خودش «به شمشير مي زند همه را»، چگونه يك شبه بشود: زاهد و عابد و مسلمانا؟!
محاسبات منطقه يي و خارجي رژيم هم رفته رفته از تعادل قواي داخل جامعه بين رژيم حاكم و مردم ايران تأثير خواهند پذيرفت.
پنداشتي واقعگرايانه است كه همين رژيم حتي از يك پايه حياتي استراتژيك خود هم بگذرد و عقب نشيني از سوريه و عراق و لبنان را بپذيرد و بر روي سركوب داخل كشور متمركز شود.
وقتي مجبور باشد، باري عجيب نيست كه سنگرها و خاكريزهاي دورتر را واگذارد تا بتواند در «خانه» براي بقاي خودش بجنگد. اين را همه ديكتاتورها مي دانند كه اگر بتوانند جنبش مردمي داخل كشورشان را سركوب كنند از سويي قدرتهاي بين المللي نه تنها توبيخ نخواهند شد بلكه با سكوتي رضايت آميز و زهرخندي كه به معني پذيرش بقاي آنهاست روبه رو خواهند شد. همان الگويي كه قذافي بر پايه آن در دور اول خيزشها پيشه كرد ولي سرانجام شكست خورد.
عقب نشيني از سوريه و لبنان و عراق (اگر محقق شود) آغاز ماجراي اين رژيم و مردم ايران است و نه پايان آن. زيرا برجسته ترين نشانه ضعف و فتور و درهم شكستگي خود را به توده ها نشان خواهد داد.
مردم تحقق عيني شعار «نه غزه، نه لبنان» را خواهند ديد كه به ياري ديگر خلقهاي منطقه و قيامهاي آنها به رژيم تحميلش كردند.
بنابراين نه تنها در مورد 5ديماه، بلكه در رويكرد به سلسله خيزشهايي كه به دلايل گوناگون رخ خواهد نمود، بايد به يك راه كار و رويكرد و رفتار عملي بينديشيم.
گناه تحقق نيافتن چيزهايي كه در ذهن داشته ايم را يكسره متوجه نيروي مخالف رژيم و تفرقه و تشتت و بي سامان و سازماني آنها در ميان نيروهاي رزمنده داخل كشور نخواهيم انداخت. ولو كه به شيوه نوشته «كميته راهنماي سازمانده عمل كارگري» خودمان را نيز در دامن زدن به برداشتهاي غيرواقعي مقصر بدانيم.
اين گونه انتقاد از خود (كه كميته سازمانده عمل كارگري» كرده)چيزي است كه نه كسي انتظارش را داشته و نه دردي دوا مي كند. بلكه درد جديدي مي آفريند. چون فقط اين مصرف عملي اش اين است كه راه تاختن بر ديگران را هموار مي سازد.
انتظار واقع بينانه اگر باور داريم كه اين جنبش با يك بحران عيني و عملي به نام سازمانيافتگي و رهبري مواجه است، اين است كه از اين سلسله خيزشها به سود سازمان دادن آن و گسترش نقش رهبري كننده راديكال آن استفاده كنيم. اين خيزشها بهترين ظرف براي سازمانيابي و آموزش نيروهايي هستند كه جز زنجيرهايشان چيزي براي از كف دادن ندارند. به همين دليل براي درهم كوبيدن اين رژيم بسيار با انگيزه و جسور و شجاع و رزمنده اند.
راديكاليسمي كه نيروي شركت كننده در خيزش آبانماه از خود نشان، واقعيتي است كه محتوا و كاركرد جوانان سازنده انقلاب بهمن57 به گرد پاي آن هم نمي رسد. آگاهي هاي آنها از حاكميت كنوني نيز بارها و بارها عميق تر از وضع ذهني آگاهترين جوانان قيام هاي سالهاي 56 و57 از رژيم شاه است.
حتي يك دليل كافي است كه قانع شويم تفاوت كيفي در ميان است. جوانان آن دوره مرزي با خميني نداشتند كه هيچ، حتي به سادگي بالابردن پرچم او را پذيرفتند و جواناني كه عميقا رژيم بازمانده از خميني و شخص ولي فقيه يا به قول رفسنجاني «عمود خيمه نظام» را با تمام كاركردهايش مي شناسند و با مظاهر انتظامي و سياسي و اقتصادي اش در مي افتند و آنها را درهم مي كوبند و به آتش مي كشند.
- «چله گيري» سنتي انقلاب 57 نه استراتژي است، نه تاكتيك!
بخواهيم يا نخواهيم، سمت گرفتن براي چهلمين روز جان باختگان آغاز خيزش آبانماه98، از هر كجا كه نشت كرد (به احتمال زياد، از دم و دستگاه سلطنت طلبان و مشاوران رضا پهلوي) به سرعت ساير نيروها و احزاب و جريانها را هم فراگرفت.
روشن است وضعيتي از نظر تبليغاتي پديد آمد كه هيچ نيرويي از چپ و راست نمي توانست در چنين بزرگداشتي شركت نكند و به آن فراخوان ندهد و برايش تبليغ نكند. در مقابل عمل انجام شده، هيچ كاري نمي توان كرد. بهترين كار به فكر بيشتر سود بردن و كمتر زيان ديدن از آن است.
اكنون و در اين نقطه انتقاد و حمله به فلان احزاب و بهمان سازمانها كه چرا به دام اين قضيه افتاديد؛ و متهم كردن اين و آن نيرويي ناشناس كه براي پوشاندن نقش خود به تبليغات پرداخته، نه تنها بيهوده و بي سرانجام، بلكه اپورتونيستي (انحرافي) است.
در اين كه يك موج خودبه خودي، سونامي وار همه را با خود برد، ترديدي نيست و قربانيان سونامي، از آن به يكسان سهم مي برند، شايسته هيچ نكوهشي نيستند.
اما «نجات غريق» كسي است كه بهترين و بيشترين درس و به خصوص درس كانوني و محوري را بياموزد.
در نيت يا خواست صادقانه بسياري نيروها نمي توان ترديد كرد. حتي صرف تبليغ براي اين روز و تجمع در اين روز در واقع فرصتي و مسيري بود كه بتواند نشان دهد، خيزشي كه وحشيانه و ددمنشانه سركوب شد، هم چنان ادامه دارد.
چنين چيزي بسيار ارزنده و حياتي و ضروري است. هم براي مردم داغدار و ستمديده و هم رو به مخاطبان خارجي كه مترصد شكار فرصتهايي براي اثبات آنند كه اين رژيم تثبيت شده و سرنگون شدني نيست.
دكان و دستگاه سلطنت طلبان كه از نظر من متهم اند اين روز را لانسه كرده اند(دست كم از نظر زماني فضل تقدم دارند) نه دليل سياسي و مبارزاتي دارند و نه ساز و كار و امكان و اراده يي براي سازماندهي خيزش هاي مردمي.
اين دستگاه سياسي يا حسرت به دلان پراكنده بازمانده از نظام گذشته، به نوعي انتقام جويي از رژيم كنوني مشغولند خودشان را و از نظر رواني به اين وسيله تشفي مي دهند كه ما را «چله» به «چله» سرنگون كرديد، حالا جوابش را «چله» به «چله» از مردمي كه عليه ما فريب شان داديد، بگيريد. اما از آنها بگذريم و درس خود را پي بگيريم:
«چله گيري» يادگار و خاطره سنت عزاداري شيعي است، كه از انقلاب 57 باقي مانده، يا به ارث رسيده.
تا جايي كه من مي دانم مبنا و حكم شرعي و مذهبي هم ندارد. تنها به اين دليل كه كاروان شهيدان كربلا و بازماندگان حسين بن علي كه به شام برده شده بودند، 40روز بعد در مسير بازگشت از شام و بارگاه يزيد دوباره به كربلا رسيدند. اربعين يا چهلم به يك سنت عزاداري شيعي تبديل شده و حتي براي مردگان معمول هم در روز چهلم وفاتشان مراسمي مي گيرند يا دست كم وليمه مي دهند يا حلوا پخش مي كنند.
اما افتادن به دام «چله گيري»ها، ازاين ايراد و اشكال كه رنگ سنتي و مذهبي به تداوم خيزشها مي زند كه بگذريم، از ياد بردن اين واقعيت سياسي اساسي است كهدر هر دو سوي جبهه(مردم و رژيم كنوني)، انقلابي كه اكنون در راه است سراپا تفاوت هاي اساسي با انقلاب 57 دارد.
- شگفتي قياس هاي مع الفارق و نتايج سراپا معكوس!
چرا در دام يك سنت مذهبي، عنان استراتژي و تاكتيك را به دست «آخوندبازي» و «ضدآخوندبازي» بسپاريم؟
بايد يك استراتژي وجود داشته باشدتا بتواند هر حركت تاكتيكي را خلق كند. در آن صورت استفاده از هر حركت سنتي هم البته كه مجاز و گاهي مي تواند حياتي و ضروري تلقي شود.
– اگر محمدرضا شاه همان برخوردي را كهدر اين 40ساله،حكومت خميني و خامنه اي، با نيروهاي مخالف خود اعم از مذهبي و غيرمذهبي كردند، با خميني و همگنانش كرده بود؛
– اگر شاه به نهادهاي آخوندي دست باز نداده بودكه راه سركوب نيروهاي انقلابي و ترقيخواه ايران را با سلاح تكفير هموار كنند و به جاي نيروي ضدتاريخي «حوزه هاي علميه» و توليد «وعاظ السلاطين» انقلابيون اين سرزمينرا سركوب و قلع و قمع نكرده بود؛
– اگر دو سازمان عمده مبارزه انقلابي ضدشاه، (فداييان خلق و مجاهدين خلق) در سالهاي 54 و 55 از بيرون و درون درهم كوبيده نشده بودند و در آستانه آن انقلاب بحران موجوديت و رهبري نمي داشتند.
– اگر آمريكاييها در همان پاريس با خميني به معامله بر سر آينده ايران ننشسته بودند.
– اگر … اگر … (همه ويژگيهاي ديگر آن دوران را بشماريد)
در آن صورت يكه تازي نيرويي كه خميني با چنان نقشي «فراگير» در رأسشان بود، محقق نمي شد و از يك ديو خونريز، تصوير يك فرشته نجات كه چهره اش در ماه ديده مي شود در ذهن توده هاي ناآگاه ساخته نمي شد.
بلكه سلسله خيزشهاي 57 به راديكاليسمي مي انجاميد كه ديگر خميني نمي توانست رهبر «فراگير» آن باشد.
اين سرگشتگي و نوستالژي، نقش «فراگير» رهبري، در هيچ انقلابي واقعي نبوده و نيست و بعد از اين هم نخواهد بود.
تنها انقلابي كه از چنين نقش «فراگير»ي برخوردار شد، از بالا تا پايين به چنان نتايج فاجعه باري انجاميد.
- آيا در كمون پاريس، كمونارها از چنين موقعيتي برخوردار بودند؟
- آيا در دو انقلابي كه اتحاد جماهير شوروي را پديد آورد، يك نقش «فراگير» رهبري كننده وجود داشت.
- آيا لنين حتي در درون حزب كمونيست، يك اكثريت بلامنازع و «فراگير» داشت؟
كدام انقلاب را مي توانيم مثال بزنيم كه با چنين نقش فراگيري پيش رفته و پيروز شده باشد، البته روشن است كه «مخمل بازيهاي رنگارنگ»، از بدايت تا نهايت، هيچ ربطي به چيزي به نام «انقلاب» ندارند.
احمد مجد
جمعه 27دسامبر2019-كاروليناي شمالي g