نوعي از سياست، نوعي از رويكرد به موقعيت كنوني رژيم

رويكرد سانتريستي رفرميسم «چپ» از كجا مي آيد و به كجا مي رسد

اين نوشته بخش عمده يا تمام محتوايش به نقد يادداشت سياسي اخبار روز (به تاريخ بعد از ظهر امروز13ديماه98) اختصاص دارد. گو اين كه هدف يا سرشت آن نقد عام يك رويكرد و سياست است. نوشته يادشده درباره عمليات امروز صبح نظامي آمريكا در فرودگاه بغداد و هلاكت قاسم سليماني و ديگر همدستان و نوكران نظامي رژيم است. اما نقد اين نوشته، نقد ديدگاه و سياست حاكم بر جمع گونه گوني از نيروهاي موسوم به «چپ» ايران است.

اين سياست يا ديدگاه يك طيف نظري را در بر مي گيرد كه مثلا در منتهي اليه راست آن نشريه اينترنتي «هفته» قرار دارد(در سكوت سياسي نسبت به رژيم حاكم بر ايران، حامي آشكارا و صريح الهجه حكومتهاي سركوبگر ارتجاعي مثل سوريه در منطقه و مجارستان و بلاروس و روسيه تزاري جديد پوتين در اروپا و برخي ديگر در آمريكاي لاتين) تا آن سوي تر، انواعي از محفل هاي كنوني كه در گذشته عضو سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران بودند و اكنون با پسوند و پيشوندهاي گوناگوني از نام «فدايي» ادامه مي دهند و تا مثلا «راه كارگر» را هم در بر مي گيرد.

از آن جا كه يادداشت مشخص اخبار روز نمونه ميانگين يا شسته رفته يي از اين نظريه يا رويكرد اين نحله سياسي (طيف) را در يك مسأله مشخص نمايندگي مي كند، نقد جزييات آن به ويژه پس از تحولات اخير سياسي در ايران و منطقه، بهترين راه به نظر مي رسد. با اين اميد كه اخبار روز از انتشار آن دريغ نورزد.

البته مي شد در يك بحث گسترده تر به نوشته و مقاله ها يا بيانيه ها و ارزيابي هاي انتشار يافته تقريبا همه اين افراد يا نشريات يا گروهها هم پرداخت. ولي هدف نه نقد اين و آن (كه كاري بيهوده است) بلكه تمركز بر يك تغيير فضا و شرايط سياسي تازه در ايران است كه نگرشها و رويكردهاي همه ما را به آزمايش مي كشد.

نوشته يادشده كه در چهار محور سامان يافته، تقريبا همه محورهايش براي اين بحث پرداختني است. ترديدي نيست كه حاوي جمله ها و اشاره ها و بررسي هاي خوبي هم هست كه اشاره به آنها به مثابه پرداختن به بديهيات و خارج از حوصله نقد حاضر است و هرگز نمي تواند ناديده انگاشتن حقيقت نام بگيرد.

  • ضربه نظامي يا شكست استراتژيك-سياسي بازگشت ناپذير؟

در محور اول بر آن است كه، هلاكت سليماني «پایه های افسانه ی «قدرت نظامی» رژيم را «دست کم در منطقه لرزانده است».

آن روي ديگر سكه اين سخن آن است كه پايه هاي قدرت اين رژيم به طور بين المللي و داخلي هنوز برقرار است و آسيب اساسي نديده است! آيا چنين است؟ به ويژه بعد از دوسال تشديد و گسترش تحريمهاي بين المللي و بعد از خيزش هاي ديماه96 و آبانماه98 و نيز سياست خامنه اي براي هر چه محدودتر كردن انتخابات و تركيب مجلس آينده به وابستگان اليگارشي خودش؟

هم چنين: «دنیا فهمیده است که این حکومت در داخل کشور از پایگاه و اعتبار چندانی برخوردار نیست»!

اگر دو نمونه از اين «دنياي فهميده» را مثلا روزنامه لوموند فرانسه و راديو دويچه وله آلمان در نظر بگيريم كه در حمايت و بازارگرمي براي قدرت و پايگاه داخلي رژيم هرگز كم نگذاشته اند و پيوسته براي تسهيل معاملات اروپا با رژيم، چهره سياسي آن را بزك كرده اند؛

هم چنين اگر ايران را هم بخشي از اين دنيا بدانيم و اگر اظهارات كارشناسان اقتصادي و سياسي گوناگون و تنها به عنوان يك نمونه برجسته، به نامه بيش از صد تن از هواداران دانشگاهي و كارشناسان وابسته به خامنه اي (به سرمداري سعيد زيباكلام) كه آكنده از گفتگو درباره نفرت اجتماعي از رژيم است توجه كنيم، چرا به جاي تعبير كشدار «اعتبار چندان» نگوييم كه ديگر در داخل و خارج ايران اميدي به برپا ماندن اين رژيم در ميان نيست.

پس هلاكت قاسم سليماني، تنها يك نمونه از رسيدگي شرايطي است كه انباشت ويرانگريهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي اين رژيم ايجادش كرده است.

اگر رژيم مي توانست، با ساير كشورهاي جهان بر سر بديهي ترين مسائل سياسي بين المللي و قواعد زندگي جمعي جهاني به توافق برسد، ديگر چه نيازي به اين دخالتهاي خونريزانه و ديوانه وار در كشورهاي منطقه داشت؟

اصلا چرا بايد يك قاسم سليماني و يك نيروي قدس مي داشت؟

هلاكت قاسم سليماني در يك عمليات نظامي آمريكا كه به مدت بيش از دو دهه در عراق به همين رژيم دست باز داده بود تا به قول اوباما به يك بازيگر بد، مسئوليت بدهد تا دست از شرارت بردارد؛ گوياي آن است كه رژيم حتي از اين فرصت نيز بعد از سه دور مذاكره سه جانبه در بغداد با آمريكا و دو سال مذاكره با آمريكا تا رسيدن به برجام، توانايي كمترين تغييري در سياست خود را ندارد.

هلاكت قاسم سليماني، يك ضربه نظامي است، اما مظهر يك شكست بزرگ بازگشت ناپذير سياسي است.

  • موضع سانتريستي در هنگامه نبرد خلق با ضدخلق

رويكرد مورد نقد هم چنين «کشته شدن سلیمانی در عراق» را يك سويه و به تأكيد «در امتداد تنش و زورآزمایی طولانی مدت آمریکا»قلمداد كرده تا ساده تر نتيجه بگيرد كه مردم ایران در اين هلاكت و همانند آن سودی ندارند و«ذینفع نیستند».

آيا واقعا چنين است؟ جداي از اين كه قاسم سليماني را چه كسي و در كجا و به چه دليل و در ميانه چه دعوايي كشته است؟ مردم از هلاكت او سودي نمي برند و «ذينفع نيستند»؟ اگر رژيم در حد «به لرزه درآمدن پايه هاي قدرت منطقه يي» اش، زيان ديده، آيا منطقي و ديالكتيكي است كه مردم ايران، «ذينفع» نباشند؟

هم چنين با پيش كشيدن يك حرف حق يعني «ادعاهای گمراه کننده و دروغ» آمريكا براي روانه كردن نظامیانش به عراق(سال 2003)؛وضعيت كنوني عراق را با جمهوري اسلامي كه«رشته ی بی پایانی از جنگ و ترور و ناآرامی بر عراق و سرتاسر منطقه»حاكم نموده بالمناصفه تقسيم كرده است.

در حالي كه چند سطر بالاتر نوشته بود، پايه هاي «قدرت منطقه يي» رژيم در منطقه با كشته شدن قاسم سليماني و 10نفر ديگر به لرزه درآمده، باز بر آن است كه مردم ايران و عراق نگران «اقدامات تلافی جویانه ی متقابلی باشند که امنیت منطقه را بیشتر زایل کرده و خطر جنگ را افزایش می دهد».

فهم اين كه سرشت اين نوشته در وراي محتوا و جمله هايش موضعي سانتريستي است، به هوش سرشاري نياز ندارد. اگر رژيم، تنها با هلاكت 11نفر كه يكي از آنها قاسم سليماني است،ضربه سنگيني خورده كه «پايه هاي قدرت»اش به لرزه درآمده، ديگر به روشني قبل از هر دليل و ريشه و منشأ ديگري بايد دريافت كه نظريه حاكم بر اين يادداشت، دست كم در اين موضوع، در اتمسفر سياسي پيش از هلاكت سليماني و خيزش آبان98 است.

به قول فردريك انگلس، وقتي نيمي از يك سيب را خورده ايد، ديگر نبايد تصور كنيد تمام سيب را داريد!

هدف مته به خشخاش گذاشتن درباره همه بندها و جمله هاي اين نوشته نيست. ولي چه كسي  انتظار داشته كه«آزادی خواهان در ایران … کوچکترین همدلی و هم رایی با چنین جنایتکارانی و تاسفی نسبت به مرگ کسی که از جمله افراد موثر گسترده شدن و تقویت پایه های این حکومت جنایتکار در ایران و سرتاسر منطقه بوده»، داشته باشند؟ حتي قبل از اين ضربه و حتي قبل از خيزش آبانماه؟

آن روي ديگر آن «سانتريسم ناب» مورد نقد چنين است: «ما در کشته شدن قاسم سلیمانی در عراق نه همراه با پایکوبی طرفداران حمله ی نظامی آمریکا به ایران هستیم و نه همداستان با کسانی که اکنون در غم «سردار عارف» نشسته اند و می کوشند از او چهره ای محبوب و «ملی» بسازند».

پايكوبي احتمالي در هلاكت قاسم سليماني با همه چهره پردازي كه از او در همين نوشته انجام شده، به معني قرار گرفتن در صف «طرفداران حمله نظامي آمريكا به ايران» نيست. ولي چرا بلافاصله بايد توضيح داد كه با «سردار عارف و چهره محبوب و ملي ساختن از قاسم سليماني همداستان» نيستند؟

چه چيزي جز درد و زخم وجدان ناخودآگاهي كه در چنبره اين سياست و رويكرد گير كرده و با چرخاندن شمشير چوبي اش يك بار به راست و يك بار به چپ، تلاش ميكند خود را از اين گير و دار برهاند؟

  • كابوس قدرت نمايي پوشالي رژيم و نديدن قوت خلق و ضعف دشمن

اين حرف را ديگر چه بناميم كه «جمهوري اسلامي خواهد كوشيد شكست نظامي خود را در كنار وعده ی انتقام، در سطح ایران و منطقه به یک پیروزی سیاسی تبدیل کند».

حتي در عالم تبليغات و شامورتي هاي آخوندي پنداشتني است كه يك «شكست نظامي» را با «وعده انتقام» به «پيروزي سياسي» تبديل كند؟ شايد بتوان آن را از انظار مردم پنهان كرد. ولي احساس يا هراس  از تبديلش به پيروزي سياسي، چه آبشخوري دارد؟

از واكنشهاي خود به خودي و عكس العملي پاسدار و بسيجي جماعت كه بگذريم، از اين امر ساده و روشن تغافل مي شود كه «وعده انتقام» كه بلافاصله از سوي خامنه اي و روحاني مطرح شد، تنها پرده دود استتاري است تا در پناه آن فرصتي بيابند.

فرصتي براي ترميم حفره ها و شكافهاي سياسي و امنيتي ژرف و ناشناخته يي كه از آن بي خبر بودند و به گفته خودشان در برخي منابع، بر اساس آن رديابي حركت قاسم سليماني از تهران صورت گرفته بود. نه خلق الساعه كه به سرعت پس از پياده شدن سليماني از هواپيما در جاده پشت فرودگاه با چنان دقتي آن هم در تاريكي بزنند.

يك عمليات نظامي با چنين ابعاد و پيامدهاي سياسي خرد كننده، دست كم از نظر مراحل شناسايي، تركيبي از عنصر نفوذي انساني و تكنيك هاي ماهواره يي و جاسوسي را به ديده مي آورد. آن پرده دود استتار و فرصتي كه در جستجوي آنند، براي چاره جويي است تا بلكه از ضربات بيشتر جلوگيري نمايند؟

بنابراين طبيعي ترين و ساده ترين نتيجه اين عمليات نظامي فروبردن رژيم دركليت و سپاه قدس به طور مشخص در لاك دفاعي و بازسازي شرايط امنيتي است كه طي بيش از دو دهه با دست باز هر چه خواسته در معادلات سياسي پيشين در منطقه كرده است.

دستگاه سياسي و نظامي رژيم بيش از هر زمان ديگر و بيش از هر چيز اينك نياز به بازنگري دارد تا بر خلاف گفته خامنه اي (در پيام انتصاب قاآني)، كه خط سپاه قدس ادامه همان سياست و خط قاسم سليماني است، راه كارهاي ارتباطي و عملياتي خود را بازبيني كند.

گو اين كه از برخي عمليات محدود نظامي مثل پرتاب خمپاره به اين جا و آن جا در عراق هم براي اين دود استتار كمك بگيرند. اما تداوم اين نوع عمليات نظامي آمريكا در عراق، بيش از آن كه فرصت عملياتي يا بازبيني به رژيم بدهد، بايد او را به فكر يافتن فرصت و راهي براي عقب نشيني بيندازد تا زيانها و تلفات كوبنده كمتري نصيب كند.

اما چرا اين نحله سياسي يا رويكرد و نگرشي كه هدف اين نوشته، نقد آن است، اين همه از كابوس ديرينه«احساسات ناسیونالیستی و ضدآمریکایی … و از این موقعیت برای تحکیم پایه های حکومت خود، گسترش فضای اختناق و سرکوب و به فراموشی سپردن خواست ها و مطالبات مردم، فشار بر زندانیان سیاسی و… بهترین فرصت … تا صفوف تکه پاره شده ی عوامل خود بعد از قیام آبان ماه را نیز به یکدیگر نزدیک کند و … بار دیگر و از نو جان تازه ای بدهد و برای کشتارهای بعدی» رنج مي برد و و از اين رنج خود سخن مي گويد؟

از يك نگاه روانشناسانه، هراسان است، چون نمي خواهد دوچار خودباختگي در برابر آن چيزي شود كه «ناسيوناليسم» مي نامد و در واقع آچمز در برابر عوامفريبي آخوندي است (از پيشينه گروهها و احزابي از اين نوع به دليل پيش گفته مي گذريم).

  • رهنمود اين سياست و رويكرد از كجا مي آيد و به كجا مي رود؟

نوشته يادشده راه حل و راه كار «پايان سیاست های تجاوزکارانه»، در پيش گرفتن «سیاست مسئولانه ایرانی»و«همراهی و هم گامی با همه ی نیروهای آزادی خواه، صلح طلب و مسئول در سرتاسر منطقه و جهان» را پيشنهاد مي كند. تا چه بشود؟

تا«مردمان کشورهایمان بتوانند خود بر سرنوشت خود حاکم شوند…اگر آن ها[مردم كشورهاي منطقه] بتوانند بر سرنوشت خود حاکم شوند، آن گاه این بساط دهشت آور جنگ و ترور و کشتار و ناامنی در منطقه نیز برچیده خواهد شد».

آبشخور اين رويكرد و ديدگاه و سياست كه اين يادداشت تنها يكي از بروزهاي آن است، انديشه و راهبرد «رفرميستي» است. اين «اگر» چگونه بايد محقق شود؟ جز با سرنگوني و برچيدن بساط اين رژيم؟ پس چرا اين نوشته درباره امري تا اين اندازه بسيط و منطقي ساكت است؟

اما رفرميسم هم مثل هر پديده ديگر و سياست و انديشه ديگر، پديده ايستايي نيست و هنگامي كه حتي به عنوان «رفرميسم» نتواند خودش را با واقعيتهايي كه در جهان خارج از ذهن و تئوري، به گونه يي دم افزون در حال دگرگوني اند، همگام كند، نه تنها به پيش نمي رود بلكه به ظاهر در سكون باتلاق گونه يي فرو مي رود كه پسرفت جاي پيشرفت را مي گيرد.

اين رهنمودها را يك جريان «سوسيال رفرميست» يا حتي «بورژوا رفرميست» مي توانست در سالهاي 58تا60 هم بگويد و همين نصيحت ها را مطرح كند. چرا پس از حدود 40سال كه بر اقتصاد و سياست ايران، سرفصل هاي بسيار گذشته و نيروهاي بسياري از درون حاكميت ولايت فقيه ريزش كرده اند و اين رژيم ازجمله به مدد دو جنگ ويرانگر در كشور همسايه اش عراق و با حداكثر سودجويي از آن توانسته بر سر كار بماند، ما حتي يك كلمه درباره ضرورت سرنگوني اين رژيم و جايگزيني يك قدرت سياسي ديگر نمي يابيم؟

در رويكرد و سياستي كه مي خواهد آن قدر سنگين و رنگين باشد كه «خداي نكرده» هم با آنها كه براي حمله نظامي آمريكا پايكوبي مي كنند، همراه و همسان پنداشته نشود و هم با سوگواران «سردار عارف»، اشتباهش نگيرند، اشاره نكردن به امر ناقابل سرنگوني اين رژيم امري تصادفي يا از سر فراموشكاري بوده است.

بي ترديد اين سياست و رويكرد، از «رفرميسم» ريشه مي گيرد و در سر بزنگاه، به بقاي همين رژيم با همه پيشينه جنايتكارانه و خونبارش رضايت مي دهد. ولو به اسم يا بهانه ي تغييراتي كه تنها خودش مي تواند با فريب دادن خودش، اساسي بودن يا ساختاري بودنش را باور كند.

احمد مجد

كاليفرنياي شمالي-3ژانويه2020

اینرا هم بخوانید

آيا هنوز هم راه قدس از كربلا مي گذرد؟! (نظري به شعار محوري تظاهرات دانشجويان دانشگاه تهران در 16آذر98)

در حدود 10روزي كه از تظاهرات دانشجويان در يادبود16آذر مي گذرد، محتواي شعارهاي آن (در …