ناصر اصغری
امروز که با پسرم از تمرین بیسبال برمی گشتیم، دو خانم را مشغول باغبانی دیدیم که با هم روسی حرف میزدند. به انگلیسی پرسید: “ایرانی هستند؟” گفتم نه روسیاند. کمی درباره روسیها در این منطقه حرف زدیم و بالاخره نمیدانم سر چی بود که گفتم: “هیچ چیزی درباره روسیه نیست که آن را نپسندم.” گفت: “معلومه! هر چیزی هم که بد باشد، لنین آن را خنثی میکند!” کمی به این شوخی بیمزهاش خندیدم!
امروز کتابی از یکی از شاهدان عینی وقایع روسیه در سالهای ۱۹۱۶ و ۱۹۱۷ را شروع کرده ام. قبل از اینکه خواندن آن را شروع کنم، کمی دربارهاش تحقیق کردم. اکنون میتوانم با اطمینان بگویم که این کتاب توسط کسی که بتواند فارسی بخواند، خوانده نشده است. کتاب خوب است یا بد؟ فعلا نمیدانم. تا بحال همهاش ۳۰ صفحهای از آن را خواندهام. نویسنده کتاب، فلورنس مکلاود هارپر سال ۱۹۱۶ بعنوان خبرنگار نشریهای مصور در نیویورک راهی روسیه میشود. در مقدمهاش به وضعیت سربازان روسیه در جنگ میپردازد که مدتی را هم با آنها گذرانده بود تا گزارشاتی هم از آنها تهیه کرده باشد.
نام کتاب Runaway Russia (روسیه فراری) است. قبل از اینکه حتی اسم این کتاب و نویسنده آن را هم شنیده باشم، داشتم به پسرم درباره اینکه چرا من به لنین عشق می ورزم می گفتم. داستان “نبرد وردن” (Battle of Verdun) را برایش توضیح میدادم. جای خواندم: “در نبرد وردن که از اوایل سال ۱۹۱۶ شروع شد و ۵ ماه طول کشید، دقیقهای بطور متوسط ۱۰۰ عدد فشنگ، توپ و خمپاره، نارنجک، آرپی چی و امثالهم شلیک شدند. مجموعا ۲۳ میلیون عدد! دو میلیون نفر درگیر بودند که در پایان این “نبرد”، نیمی از آنها جانشان را از دست دادند. در پایان این قصابی، جبهه های نبرد تقریبا همان جائی بودند که در شروع آن.” پنج ماه ۲۳ میلیون فشنگ بر سر دو میلیون نفر ریختند تا بلکه بتوانند یکی یک گام دیگری را عقب براند، اما موفق نشدند! یک میلیون نفر از بچه های مردم را مثل مور و ملخ قربانی کردند.
این جنگی بود که لنین در همانا شروع آن گفت این ماشین آدمکشی باید متوقف شود.
مقدمه کتاب “روسیه فراری” محرک نوشتن این یادداشت است. فلورنس هاپر آنجا درباره وضعیت ارتش روسیه می نویسد: “از مهمات خبری نیست و این به معنای “حمله بدون تدارک نظامی” است.” درباره سر و وضع سربازان و موقعیت عمومی ارتش روسیه مینویسد: “کدام ارتش دیگری بدون داشتن لحافی پشت خط مقدم در انتظار است، – سرباز روسی فقط یک پالتو دارد، – بدون غذا، بدون اسلحه، صبورانه منتظر است و همیشه میداند که اسلحهای در کار نیست که با آن باران فشنگ دشمن بر سر هنگ پشت جبهه که به هنگ “محو شده” تبدیل می شود، خاموش کند.”
اخیر ویدیو کلیپی دیدم از مأموری در ایران که رفته بود در خانهای برای سرشماری. مادری در را باز کرد و در جواب به سئوال مأمور که چند نفر در این خانه زندگی میکنند، گفت فردا برگرد و جواب این سئوالت را آنوقت خواهم داد. در پاسخ به چرائی این موضوع، آن مادر میگوید که پسرم به جنگ ایران و عراق رفته و هنوز برنگشته. یک لحظه به این فکر کنید که دهها میلیونها مادر، پدر، همسر، کودک و خواهر را به این وضعیت انداختند. میلیونها انسان را به معنای واقعی کلمه گوشت دم توپ کردند و آن کس را که گفت این وضعیت باید خاتمه بیابد را اکنون با وقاحتی کم نظیر تکفیر میکنند!
شرم یک احساس ویژهای است که قصابان انسان ندارند!
۹ ژوئن ۲۰۲۰