روایت زندگی فرزند زن دوم یک مرد!

آخرین پستی که در باره آن مرد سوریه ایی نوشتم، خانمی برایم یک پیام صوتی فرستاده بود. صدایش خیلی آرام بود. معلوم بود از بچگی مثل بسیاری از دخترها یاد گرفته آرام صحبت کند. چون آرام بودن باعث میشود آدم زیاد معلوم و مشخص نشود. به چشم نیاید. برایم تعریف کرده بود که او خودش بچه زن دوم مردی است که مغازه ایی داشته، زن و بچه ایی داشته. به مشهد میرود و آنجا با مادر سی و دو ساله این خانم، این دوست ندیده من که اسمش را شیرین میگذارم آشنا میشود. مادر شیرین زن مستقلی بوده، سر پا و شاغل در آموزش و پرورش. تا سی و دو سالگی شوهر نکرده بوده. من به شیرین میگویم لابد به خاطر اینکه زن سرپا و مستقلی بوده شوهر گیرش نمی آمده، چون خیلی از مردها زن قوی و مستقل را نمیتوانند هضم کنند. شیرین میگوید، شاید دست بر قضا پدر من چون همان موقع ورشکست شده بود، نفس رودرویی با زنی که از لحاظ مالی هم دستش در جیب خودش بود جالب بود. مادرم میدانست که پدرم زن دارد، فرزند دارد. با این وجود با او ازدواج کرد. شاید به خاطر همان اعتقاد دروغینی که خیلی از زنها در رابطه خود با مردها دارند. اینکه او را تغییر میدهند. او را متقاعد میکنند. او را عوض میکنند. شاید هم به خاطر فشار جامعه که اگر زنی سی ساله هنوز ازدواج نکرده باشد باید رو به قبله دراز شده یا عیب وئایرادی دارد. اما از روزی که مادرم با این مرد ازدواج کرد، تمام فلسفه زندگی اش این شد که رابطه با این مرد را گدایی کند. برای دیدن او جر و بحث کند. برای سهم خودش از رابطه با او مدام بجنگد. ما سه تا بچه حاصل این رابطه ایم. از زن اول هم پدرم چند فرزند دارد. فرزندان زن اول پدرم این واقعیت تلخ تصمیم پدرم را برای خودشان اینگونه توضیح داده اند که این عمل تقصیر مادر من بوده است. من شاید تنها کسی هستم از میان فرزندان هر دو ازدواج که روی این تصمیم سوال گذاشته ام. قبولش ندارم. همین کار هم سخت است.
راستش اگر از پرسپکتیو فرزندان چنین ازدواج های اسلامی نگاه کنید، زندگی فاجعه بار است. فرزندان این زنها هیچوقت نمیتوانند خواهر و برادرهای واقعی یا دوستان خوبی برای هم باشند. انها جزو یک جدال دائمی تمام نشدنی اند. پدر من الان سالهاست فوت کرده است. شاید هم به خاطر استرس ناشی از این زندگی که با دست خودش به کلافی سردرگم بدل شد. مهم اما این است که من به عنوان یک زن سی و خرده ایی ساله هنوز خجالت میکشم که محصول چنین رابطه و ازدواجی هستم. من حتی به فرزندانم هم نگفته ام که چنین پدری داشتم. یک بار خواستم به آقای هلاکویی زنگ بزنم و در باره ناراحتی خودم با او صحبت کنم، دیدم رسم دکتر هلاکویی این است که اول از همه میپرسد فرزند چندم خانواده هستید؟ چه باید بگویم؟ باید بگویم اگر فرزندان زن اول پدرم را حساب کنید ششمی هستم؟ من احساس شرم میکنم. احساس میکنم اگر پیرامون خودم را با این واقعیت آشنا کنم، عواقبش این است که تحقیر خواهم شد. مطلب شما باعث خط اتصال من با این حقیقت شد! ّ……………………………………………………………………………………………………
پاسخ من به درد دل های این دوست مجازی ام که صد البته از خودش اجازه گرفتم داستان و روایت زندگی اش را بدون بردن اسمش منعکس کنم این چند نکته است که علنی با او در میان میگذارم. از جنبه روانشناسانه آن میگذرم. این کار را به دکتر هلاکویی و متخصصین وامیگذارم.
۱. به نظر من اول از همه باید با یک نگاه انتقادی این نورم ها را شکست که گویا پدر و مادر قدیس هستند. نخیر. خانواده یک جزیره بیرون جامعه نیست. پدر و مادر هم افرادی هستند در چهارچوب همین جوامع. شانس بیاوریم منتقد سنت ها و دگر اندیش باشند، زندگی فرزندانشان راحت تر است. شانس نیاوریم. سخت است. ما باید به خودمان حق بدهیم آنها را نقد کنیم. به انها اعتراض کنیم. ما حتی حق داریم آنها را نبخشیم. مهم این است حق داریم به انها حرفهایمان را بزنیم. انها هم باید گوش کنند. اینکه بگویند من بزرگترم و لذا تو باید خفه شوی نداریم! اینکه من پدر یا مادر تو هستم و تو حق نداری روی حرف پدر و مادر حرف بزنی حرف مفت است.
باید یک جایی در ذهنمان شروع کنیم هر کسی را یک واحد انسانی ببینیم. بدون متعلق کردن او به خانواده، به دین، به ملیت، به جنسیت و غیره. اگر شروع کردیم واحد انسانی ببینیم، بعدن متوجه میشویم که من همانقدر حق دارم که پدرم یا مادرم. چون مجبور بودم برای رشد در رحم کسی باشم یا کس دیگری نان به من بدهد بدهکاری به آنها ندارم. مگر گل به خاک تا اخر عمرش مدیون است؟
ما باید یک پرش فکری بکنیم تا اگر مادرمان ابله بوده و ابلهانه عمل کرده جرئت کنیم به او بگوئیم از نظر من این تصمیم شما ابلهانه بود. این حرفها که احترام بزرگتر را نگه دارید و غیره فقط عامل سرکوب است. دیکتاتوری جوامع اسلامی از همینجا از خشت هیرارشی خانواده شروع میشود. یک ولایت فقیه به عنوان سرپرست خانواده دو تا نسل را داغان میکند، اصلن هم کسی حق ندارد چون پدر خانواده است به او بگوید این کار را نکن! میدانید در ایران نصف بیشتر ناراحتی روحی آدمها این فرهنگ خفه کردن و دعوت به سکوت در خانواده است؟
به اعتقاد من در هر خانواده ایی دوره بلوغ افراد آن خانواده وقتی موفق است که فرزندان ان خانواده جلو پدر و مادر بایستند. منظورم از ایستادن پرت کردن لنگه کفش نیست. حق دارد فرزندی بگوید شما دو نفر تا الان اسلام را پرستیدید، مرسی من مثل شما فکر نمیکنم. من بی دینم. شماها تمام عمرتون به یک دروغ بزرگ سواری دادید. شماها تا الان جنازه حیوانات را میخورید، ممنون من دیگر گوشت هیچ حیوانی را نمیخورم. شماها تا الان بین دختر و پسر فرق میگذاشتید، مرسی از این به بعد اگر به من به عنوان دختر ستم کنید به دادگاه لاهه علیهتان شکایت میکنم! شما عشق و سکس را تا الان اینجوری داشتید، ممنون! ولی من همجنسگرام، یا ترنس هستم یا اصلن اهل ازدواج نیستم و غیره !
به اعتقاد من اگر جوانها بلند نشوند، نقد نکنند، اعتراض نکنند، جلو نزنند، دگر اندیشی نکنند، نسل بشر منقرض خواهد شد چون بشریت نمیتواند تکرار ملال آور خودش باشد. ما میخواهیم جوانها و زنها « پر رو» بشوند. حقشان هست انتقاد کنند. پدر و مادر یعنی اینکه بشین گوش کن! اگر حق دارند وراجی نکن، خیلی ساده قبول کن! اگر حق ندارند استدلال کن.
به اعتقاد من هر یک از ما حق دارد از خودش بپرسد من که عمری است صدا خفه کن به خودم زده ام، پس در واقع هیچ دوره بلوغی نداشته ام. به قول آلبر کامو جوانانی که در بلوغ عصیان نمیکنند به خودشان و نسلشان خیانت کرده اند.
۲. پدر و مادر هر جوری هستند، هر اشتباهی که کردند، مسئولیتش با خودشان هست. در فرهنگ ایران خیلی جاها پدر و مادر عادت دارند، نگذارند بچه کودکی اش را بکند، مشکلاتشان را گردن فرزندانشان بیندازند. بطور مثال بدون اینکه حساب کنند که آیا از پس داشتن فرزند بر می آیند، پشت سر هم بچه می آورند، تا سرت را برمیگردانی می بینی بچه چهار سال بزرگتر که خودش هنوز کودک هست، شده مادر غیر رسمی فرزند دیگر. بعد اگر یک نگاه انتقادی نباشد تا ثریا میرود دیوار کج! من افراد خانواده ها را می بینم که طرف شصت سال سن دارد هنوز انتظار دارد مشکلاتش را بیندازد گردن بقیه تا بقیه برایش حل کنند. هنوز در شصت سالگی باید ایشان را از لحاظ روحی پوشک کنی. دنبال مادر جانشین میگردد. نقطه مقابلش هم این است که دختر بچه دهساله ایی که از دهسالگی به مقام مادر برادر خردسالش ترفیع درجه داده شده، هنوز در چهل سالگی دست از مادر بودن بقیه بر نمیدارد. حتی در مواجهه با مشکلات پدر و مادر هم، خودش را مسئول میداند. میخواهم بگویم یک واحد انسانی، یک مسئولیت. اگر پدری ابله بوده، زیپ شلوارش شل بوده، دیده اسلام و حکومت گفته برو هر گوهی دلت میخواهد بخور چون تو مرد هستی تو اجازه داری، میتوانی عین پیغمبر زندگی کنی، او هست که مسئول این گند زدن است نه فرزندانش. یک جایی باید این بار را زمین گذاشت. به دنیا، به اطراف، به خود اعتماد داشت، بیرون آمد و گفت من مقصر نیستم. این که می بینید بابای ابله من بود. من خیلی هم با هوشم. خیلی هم برابری طلبم. چکار کنم که پدرم اینجوری بود. من نبودم وقتی پدرم تصمیم گرفت اشتباه بکند. لذا مسئول این تصمیم اوست. من ولی یک آدم دیگرم. من ضد این تصمیمم. من منتقد تعدد زوجاتم. دقیقن به علت اینکه کودکی ام را از بین بردند.
۳. من معتقد نیستم که دنبال مشکلات روحی آدمها فقط باید روی کاناپه فروید گشت. که البته خیلی جاها این کنکاش ها خوب هست. ولی بستگی به نوع کنکاش دارد. من معتقدم هر مشکلی را باید گذاشت در متن اجتماعی و سیاسی خودش و دو تا جواب براش پیدا کرد. یک توضیح سیاسی و اجتماعی و فردی یکی هم اینکه خب حالا من با این مشکل چکار کنم؟ من معتقدم خیلی از ادمها در جامعه دیپرشن میگیرند برای اینکه افق تغییر دادن محیط پیرامون خودشون را ندارند. سوال من اینجا اینه اگر پدر شما تو جامعه ایی مثل آلمان بود، چنین غلطی میکرد که فاک بزنه به زندگی دو تا زن و اینهمه بچه؟ نه نمیتونست. چون قانون باعث میشد نتونه چنین اشتباهی بکنه. محیط اجتماعی تعیین کننده است. الان چهل ساله یک حکومت زن ستیز ارتجاعی سر کار هست که قوانینی گذاشته که رانت چهل ساله به مردسالاریه. مردی که دست چپ و راست خودش را تشخیص نمیده، فوری میره اینجا یک زن میگیره اونجا صیغه میکنه. جامعه هست، قوانین هست که باعث میشه نگذاره که در سطح میلیونی زندگی کودکان اون جامعه حتی اگر پدران ابلهی داشته باشند خراب بشه. تازه اگر هم پدر ابله بود و رفت و کارهایی کرد به ضرر فرزندان، باز هم جامعه اگر انسانی باشه مکانیسم کنترل گذاشته سرک بکشه ببینه وضع کودکان در چه حاله؟ اینکه یک پدری یک زن در تهران داره یکی در مشهد و نمیتونه فرزندانش را ببینه کیفیت مسئولیت پدری نداره. در المان اگر شما نتونی فرزند خودت را ببینی، بهش محبت بدی، توجه بدی، همراهش باشی، ما در یک تیم نشست می نشینیم، حرف میزنیم. پروتکل میکنیم، به دولت خبر میدهیم. با پدر صحبت میکنیم. هشدار میدهیم. مکانیسم های کمک به خانواده میگذاریم، دست اخر دیدیم نمیشه، بچه را از ان خانواده میگیریم، میبریم محیط امن تر و بهتری برایش فراهم میکنیم. نمیشود من بروم تراپی کنم که پدرم یا مادرم یک خشونت طلب، یک معتاد، یک داس بدست بود، بعد دکتر فقط رابطه من با انها را در دوران کودکی مورد بررسی قرار بدهد. کجاست جامعه وقتی بچه کتک میخورد؟ اصلن چرا باید در یک جامعه مدنی سرنوشت یک ادم تا این حد وابسته به نهاد خانواده باشد؟
اگر دولت، نظام سیاسی، دین اسلام و قوانین بلاواسطه سرنوشت من را به عنوان کودک خراب کرده اند، باز هم من نیستم که مقصرم. اینها مقصرند. اینها تعدد زوجات را به ایران اوردند. اینها بیحقوقی زن را نهادینه کردند. اینها بیحقوقی کودک را که در اسلام انتگره هست به جامعه تحمیل کردند. چرا من و شما باید خجالت بکشیم که اینها ما را له کردند. باید دست به زانو گرفت، بلند شد، دست آن کودک درون تحقیر شده را گرفت گفت بیا برویم اعتراض کنیم. صدایمان را بلند کنیم. بگوئیم پفیوزها که مدام بر طبل تعدد زوجات میکوبید ایناها من فرزند و محصول همین قانون پیامبر کثافت شما هستم، فاک زدید به زندگی من. شماها مقصرید اگر من به دوست پسرم خجالت کشیدم بگویم این زندگی من بوده است.
به اعتقاد من مبارزه سیاسی علیه ظلمی که به تک تک ما رفته، تنها راه تولد یک « من» جدید در درون همه ماست. یک منی در مقابل همه من های سرکوب شده، خفت خورده، تحقیر شده. چون در مقابل تحقیر دو راه بیشتر وجود ندارد. یا کتمان و دروغ، یا افشا و اعتراض. با کتمان کردن یک « من» ترسو ایجاد میشود که مدام ترس اکسیستنس دارد. ترس خود بودن. با همه تحقیرها و رسوایی هایش. ولی هست سیاسی آدم آنقدر احترام ایجاد میکند که چتری میشود روی سر همه ان کودکهای درونی که خمیده شده اند. هست سیاسی به شما امکان میدهد حقیقت را روی پیشخوان جدیدی افشا کنید بدون اینکه تحقیر شوید. دست کودک درون له شده را فقط با یک هست جدید اعتراضی قوی میشود گرفت و به دیدار حقیقت برد. ادم وقتی سیاسی و معترض شد تازه در محیطی پا میگذارد که همه مثل خودش هستند. همه محصول ظلم و اعتراض به آنند. ما به آن « داغ لعنت خورده ها» میگوئیم. مملکت ما به شیرین های زیادی احتیاج دارد که مدافع پرشور حقوق کودک یا منتقد بی باک قوانین اسلامی به انضمام فعال حقوق زن باشند.
مطلب من علیه تعدد زوجات عطش تولد این من جدید را درون شما صدا زده است. ولش کنید، جلویش را نگیرید، بگذارید متولد شود.
بسیار سپاسگزارم که به من اعتماد کردید. به من یاد دادید از زاویه کودکان چنین ازدواجهایی یک بار دیگر به این حقیقت تلخ نگاه کنم. جنبش عدالتخواهی به پرسپکتیو آدمهایی مثل شما محتاج است. من که شما را ندیدم ولی مطمئنم زن بسیار عمیقی هستید. دوستتان دارم. مواظب خودتان و فرزندانتان باشید.

اینرا هم بخوانید

فال حافظ و رشد بلاهت و خرافات به جای خرد!

در همین چند روز اخیر در صفحات افراد زیادی مشاهده کردیم که نه به شوخی، …