نقدی بر نقد برنامه گوتا

1. طبیعت نیز به اندازه کار منشاء ارزش مصرف است.

2. در جوامع امروز، ابزار کار در انحصارمالکان زمین و صاحبان سرمایه است.

3. برای رهایی کارگر می‌بایست ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تبدیل گردد، کل نیروی کار به صورت تعاونی سازماندهی شود و محصول کار به صورت عادلانه توزیع گردد.

4. در جامعه کمونیستی، زمانی که تضاد بین کار فکری و کار بدنی (فیزیکی) از جامعه رخت بربسته است ثروت اجتماعی بر اساس اصل از هر کس بر حسب توانایی اش و به هر کس به اندازه نیازش تقسیم خواهد شد.

5. تنها در مراحل بالاتر و کمونیستی، یعنی پس از اینکه تبعیت اسارت بار انسان از تقسیم کار پایان گیرد، هنگامی که تضاد بین کار بدنی و کار فکری از جامعه رخت بربندد، هنگامی که کار (وسیله معاش) به یک نیاز اساسی زندگی مبدل گردد و بالاخره هنگامی که نیروهای تولیدی همراه با تکامل همه جانبۀ افراد جامعه افزایش یابد و چشمه های ثروت تعاونی جامعه فوران نماید، تنها در آن زمان میتوان از افق محدود حقوق بورژوایی فراتر رفت و جامعه خواهد توانست این شعار را بر پرچم خویش بنویسد که: از هرکس بر حسب توانایی اش و به هر کس به اندازه نیازش.

نقدی بر نقد برنامه گوتا

نقد برنامه گوتا بی گمان یکی از مهمترین آثار مارکس است. این اثرنسبتاً کم حجم، قطبنمای جنبش کمونیستی و هسته اصلی برنامه احزاب کمونیستی از زمان مارکس تا کنون است. مارکس در این اثر ابتدا این واقعیت را روشن میکند که منشاء کلیه ثروتها و فرهنگ جامعه تنها کار نیست بلکه طبیعت نیز به اندازه کار منشاء ارزش مصرف است. (نویسندگان برنامه گوتا فقط کار را منشاء کلیه ثروتها می‌دانستند) و نیز تاکید می‌کند که در جوامع امروزی (در زمان مارکس) ابزار کار در انحصار مالکان زمین و صاحبان سرمایه است تا به این نتیجه‌گیری تهاجمی برسد که: «برای رهایی کارگر می‌بایست ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تبدیل گردد.»

نزدیک به یک قرن و نیم از نگارش برنامه گوتا و نقد آن میگذرد. در طی این مدت دنیا با سرعت زیادی تغییر کرده ‌است. طی این مدت کمونیستها در جهت تصرف و اشتراکی کردن ابزار کار مستمراً مبارزه و جانفشانی کرده‌اند، انقلابات را جهت داده‌اند، جنگهای چریکی سازمان داده‌اند و دولتها را به زیر کشیده‌اند اما نه به هدف نهایی رسیده اند و نه نقدی به این قطبنما داشته‌اند. ابزار کار هم کماکان در دست صاحبان سرمایه هستند و کارگران هم کماکان در بند هستند. اما عزم جزم است که ابزار کار باید اشتراکی شود تا به رهایی دست یافت. انگار راه دیگری نیست؛ یا باید برای اشتراکی کردن ابزار کار جنگید و یا دست از تلاش برداشت و سوسیالیسم را غیرممکن پنداشت.

اما آیا اشتراکی کردن ابزار کار در دنیای امروز واقعاً ممکن است؟

طبیعتاً جواب کمونیستها به این سوال مثبت است. جواب منفی به معنی دست شستن از سوسیالیسم و آرمانهای کمونیستی تلقی می‌شود. ولی به باور من نه این جواب مثبت است و نه آن تلقی درست. به بیان دیگر، کارگران برای رهایی (و برقراری سوسیالیسم) نه قادرند ابزار کار را اشتراکی کنند و نه رهایی شان مستلزم انجام چنین کاری است. راه دیگری هم هست. من سعی میکنم این راه دیگر را معرفی کنم اما قبل از آن می‌خواهم تکلیف خودم را با جواب آن سوال معلوم کنم؛ اینکه چرا جواب درست آن سوال منفی است، و در دنیای امروز تصرف ابزار کار و اشتراکی کردن آن غیر ممکن است؟

 ما وقتی به کشمکشهای طبقاتی به طور عام و در اینجا کشمکش بر سر تصاحب ابزار کار و وسایل تولید می‌پردازیم، همیشه با دو قطب متضاد، دو طبقه اجتماعی آنتاگونیست که منافع اقتصادی متضاد دارند روبرو هستیم؛ طبقه سرمایه دار که در حال حاضر ابزار کار و وسائل تولید تحت مالکیت اوست و برای حفظ و تداوم این مالکیت دولت و کل سیستم اداره جامعه را در اختیار دارد و طبقه کارگری که باید دست خالی و تنها با تکیه بر مبارزات خودش این ابزار کار و وسایل تولید را از چنگ صاحبان فعلی آن بیرون بکشد و آنها را اشتراکی کند تا به رهایی دست یابد.

در زمان نگارش برنامه گوتا و نقد آن، این امر ممکن بود یا حداقل ممکن به نظر می‌رسید. اما از آن روز تا به امروز شرایط متحول و نیروهای متخاصم در هر دو اردوی این کشمکش طبقاتی، چنان دگرگون شده‌اند که بیرون کشیدن ابزار کار از دست صاحبان کنونی آن اگر کاملاً غیر ممکن نباشد بسیاردشوار، پر هزینه و نزدیک به محال است. اجازه بدهید این دگرگونی را تا جائی که برای درک این مطلب لازم است مطالعه کنیم:

دگرگونی در اردوی سرمایه

هنگامی که مارکس داشت برنامه گوتا را نقد می‌کرد از سرمایه داری آنقدر شناخت پیدا کرده‌ بود که آن را یک پدیده جهانی بداند. به علاوه همان وقتی هم که مانیفست را می‌نوشت شعار کارگران همه کشورها متحد شوید را سر داد زیرا اردوی مقابل کارگران را جهانی فرض می‌کرد. اما این جهانی شدن در زمان مارکس ویژگی ارگانیک نداشت. سرمایه داران مستقل از همدیگر، هر کدام در جغرافیا و قلمروی خودشان، فعالیت می‌کردند. گاهی شریک هم بودند گاهی هم رقیب. دولت – ملتها در واقع محصول همین شراکت و رقابتهاست. در آن زمان اگر در یکی از این محدوده های جغرافیایی از سرمایه داری خلع ید می‌شد دیگران یا به حالش گریه می‌کردند یا از خوشحالی بشکن می‌زدند. اگر باد انقلاب کلاه از سر کسی می‌ربود دیگران کلاهشان را دو دستی می‌چسپیدند. اگر علیه آن انقلاب جبهه‌ای باز می‌شد برای پیشگیری از وقوع حادثه در خانه خود بود.

اما امروز سرمایه داری چه در سطح کشوری و چه در سطح جهانی گسترش ارگانیک پیدا کرده‌ است. به این معنی که سرمایه‌ها در یک سیستم پیچیده مالی در یکدیگر ادغام شده‌اند و نیز چنان در جامعه ریشه دوانده‌اند که عامه مردم جهان اگر نه در سود اما در زیانشان شریکند. فقط دعوای لفظی سران فلان دو کشور یا بهمان دو بانکدار کافی است تا بازار بورس را زیر و رو کند، قیمت خانه و زمین را بالا یا پائین ببرد، قدرت خرید مردم را تحت تاثیر قرار دهد و غیره.

بدین ترتیب با اینکه سرمایه و بخش عمده ثروت اجتماعی در دست عده‌ معدودی متراکم شده است، صاحبان ابزار کار مانند زمان نگارش برنامه گوتا، عده‌ای دارای نام و منصب مشخصی نیستند. مالکیت بر بخش عمده ابزار کار و وسایل تولید مؤثر، به یمن بازار بورس و سایر مناسبات مالی و اقتصادی، در سطح جامعه و جهان پراکنده است. بنابراین مصادره و سوسیالیزه کردن ابزار کار با مقاومت بخش وسیعی از جامعه و سهامداران بومی و غیربومی روبرو می‌شود. این مسئله تصرف و اجتماعی کردن ابزار کار را در سطح کشوری ناممکن میسازد.

شاید بتوان تصور کرد که در کشوری کمتر توسعه یافته، کارخانه‌ها و کارگاههای کوچک را از دست صاحبان وطنی آن به درآورد و اشتراکی کرد اما سوسیالیزه کردن ابزار کار مؤثر، که بتوان به کمک آن نیازهای جامعه را برطرف کرد، غیر ممکن است.

شرکتها و کارتلهای بزرگ حتی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری فراملی هستند و تن به قوانین کشوری نمیدهند. برای نمونه دولت فرانسه که یکی از امضاء کنندگان برجام و مخالف تحریمهای آمریکا علیه ایران بود نتوانست شرکت “توتال” را مجبور کند پروژه‌هایش را در ایران ادامه بدهد. حتی شرکت هواپیماسازی “میگ” روسیه به خاطر تحریمهای آمریکا، هنگام فروش هواپیما به ایران با مشکل جدی روبرو شد.

علاوه بر این، امکانات پیشرفته و بسیار مؤثر سرمایه داری در حفظ قدرت و تداوم مالکیت بر ابزار کار و وسایل تولید، خلع ید از بورژوازی را با موانع بسیار جدی روبرو کرده است. سرمایه در عصر ما جهانی‌تر از آن است که بتوان در محدودۀ جغرافیائی معینی از آن خلع ید کرد. (اولین موضوعی که در اینجا به ذهن متبادر میشود، انقلاب جهانی است اما این ایده به نظر من قابل اجرا نیست و بحث در این مورد هم در این متن نمی‌گنجد.)

دگرگونی در اردوی کار

«بگذار طبقات حاکم در مقابل یک انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولترها در آن چیزی جز زنجیرهایشان را از دست نمیدهند. آنها دنیائی برای فتح کردن دارند» (آخرین جمله مانیفست کمونیست).

اما در دنیای امروز وضعیت پرولتاریا چنین نیست، آنها به جز زنجیرهایشان، حقوق بازنشستگی، بیمه بیکاری، احتمالاً خانه، سهامی در این شرکت و اندک پس‌اندازی در آن بانک هم دارند. پرولتاریا را اگر با معیارهای زمان نگارش مانیفست تعریف کنیم هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی بسیار نایاب و ناتوان است. اما پرولتاریا نیز همراه سرمایه داری و تکنولوژی متحول شده است.

تعریف دیگری از پرولتاریا که واقعیت او را در جهان امروز بیان میکند این است: “پرولتر کسی است که از قبل فروش نیروی کارش امورات زندگیش را میگذراند”. این از گفته‌های انگلس است. با این تعریف ما با طبقه‌ای هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی بسیار متفاوت روبروئیم. تمام کسانی که نیروی کارشان را بطور روزمره می‌فروشند، اعم از دکتر و مهندس و کارمند عالیرتبه و معلم و… که زمانی در کاتگوری خرده بورژوازی تعریف می‌شدند امروز مزدبگیر و مانند کارگر کارخانه پرولتر هستند. بخش عمده این طبقه وسیع اجتماعی ممکن است در سوسیالیزه کردن ابزار کار ذینفع نباشند و حتی متضرر بشوند و در مقابل آن مقاومت بکنند. به نظر من یکی از دلایل عدم جذابیت برنامه کمونیستها و به طبع آن ناتوانی در بسیج عمومی‌ برای برقراری سوسیالیزم همین است.

چه باید کرد؟

با توجه به دگرگونی ای که در اردوی سرمایه از یک طرف و اردوی کار از طرف دیگر صورت گرفته است پلاتفرم تا کنونی کمونیستها که عبارت از سوسیالیزه کردن ابزار کار است هم مطلوبیت خودش را از دست داده و هم قابل اجرا نیست. پس چه باید کرد؟ چرا با وجود این، آن تلقی که کنار گذاشتن ایده اشتراکی کردن ابزار کار را دست شستن از سوسیالیسم میپندارد، نادرست است؟

برای پاسخ گفتن به این سوال به ابتدای بحث و ایده‌های مارکس در همان نقد برنامه گوتا برمی‌گردیم. گفتیم که مارکس این واقعیت را که نیروی کار و طبیعت منشاء کلیه ثروتهای اجتماعی هستنتد عیان کرد. سوالی که در اینجا و حتی در زمان مارکس می‌توانست مطرح باشد این است که: پس برای رهایی کارگر و برقراری سوسیالیسم، چرا باید در فکر سوسیالیزه کردن ابزار کار بود؟ چرا باید آن دو منشاء اصلی، یعنی نیروی کار و طبیعت را به حال خود گذاشت و رهایی کارگر را منوط به سوسیالیزه کردن ابزار کار کرد؟ این ابزار کار از کجا آمده است؟

ابزار کار، حاصل ازدواج نیروی کار و طبیعت است. انسان با استفاده از ماتریالی که از طبیعت می‌گیرد، به منظور بالا بردن راندمان کارش ابزار می‌سازد. بنابراین منشاء ابزار کار نیز نیروی کار و طبیعت است. ابزار کار به مرور زمان بر پروسه تولید تسلط پیدا کرده و موقعیت خود را به مثابه رکن سوم تولید تثبیت کرده است.نه تنها این بلکه به علت تأثیری که بر روند تکامل انسان و بالا بردن راندمان کار داشته این باور را ایجاد کرده است که گویا در اختیار گرفتن ابزار کار تسلط بر پروسه تولید را تضمین می‌کند. کمونیستها از زمان مارکس تا به امروز این باور را پذیرفته‌اند. درست به همین دلیل است که رهایی انسان را در آن می‌بینند.

به نظر من این یک توهم بیش نیست؛ ابزار بدون طبیعت و نیروی کار منشاء هیچ اندازه تولید نیست. انسان بدون ابزار و تنها به کمک طبیعت هم توانسته و کماکان می‌تواند ارزش مصرف تولید کند اما ابزار کار بدون نیروی کار و طبیعت چیزی تولید نمیکند. بنابراین محور اساسی رهایی کارگر (در واقع کل بشریت و خود طبیعت) سوسیالیزه کردن نیروی کار و طبیعت است، نه ابزار کار.

با توجه به این واقعیات نتیجه گیری نهایی من این است که اگر کمونیستها در جامعه‌ای، از یک جامعه ابتدایی و کوچک گرفته تا جوامع پیشرفته و قدرتمند، قدرت سیاسی را در دست بگیرند با سوسیالیزه کردن منابع طبیعی و نیروی کار میتوانند به رهایی انسان دست بیابند، بدون آنکه الزاماً ابزار کار را سوسیالیزه کرده باشند. چگونه؟

قبل از اینکه چگونگی و امکانات و موانع سوسیالیزه کردن نیروی کار را بررسی کنیم، لازم است تکلیف طبیعت را روشن کنیم. سوسیالیزه کردن طبیعت (شامل منابع زیرزمینی، زمین، آب و غیره) در برنامه کمونیستها از بدیهیات است. به این معنا که چه سوسیالیزه کردن ابزار کار در دستور باشد و چه نیروی کار، در هر حال طبیعت باید سوسیالیزه شود. یعنی دولت سوسیالیستی به محض کسب قدرت سیاسی کلیه منابع طبیعی را به نفع کل جامعه سوسیالیزه خواهد کرد. بنابراین من از این پارامتر فاکتور میگیرم و آن را از بحث خارج میکنم.

چگونگی سوسیالیزه کردن ابزار کار توسط پیشروان کمونیسم تجزیه و تحلیل شده و ذهن ما برای درک آن آماده است. مضاف بر این، چونکه ابزار کار ملموس و دارای شکل و فرم است فهم قضیه سوسیالیزه کردن آن آسان‌تر است؛ دولت کارگری کارخانه‌ها و کل سرمایه ثابت را تصاحب میکند، نیروی کار تعاونی را سازماندهی و، متناسب با نیاز جامعه، تولید را برنامه‌ریزی و هدایت می‌کند.

اما سوسیالیزه کردن نیروی کار بحث تازه‌ای است و نیاز به توضیح دارد. من نمیدانم که آیا به جز من، (قبل یا همزمان با من) کسی این بحث را مطرح کرده است یا نه. آنچه من در اینجا به بحث میگذارم ایده خود من است. اما این ایده از آسمان نیامده است. همچنانکه در ابتدای این مطلب گفتم کلید این بحث در اندیشه نگارندگان برنامه گوتا (فردیناند لاسال) و نقد برنامه گوتا (کارل مارکس) نهفته است؛ آنجا که پرده از روی این واقعیت که کار و طبیعت، منشاء ارزش مصرف (نیازمندیهای مادی و معنوی انسان) است، برداشته شد. من در واقع چیز تازه‌ای کشف نکرده‌ام بلکه آنچه در این بحث بیان میکنم، یافته‌ای در کشف آنها است. انگار که زیر گلدان اندیشۀ آنها کلیدی مییابم که در آنجا گذاشته شده تا اگر لازم آمد در دیگری را بگشاید. اگر سوسیالیزه کردن ابزار کار میسر نشود، می‌توان نیروی کار را سوسیالیزه کرد. این کار شدنی است. نیروی کار را میشود و باید سوسیالیزه کرد (همچنانکه طبیعت را میشود و باید سوسیالیزه کرد) تا بتوان زیرساخت متناسب یک جامعه انسانی را پی ریزی کرد.

چگونگی سوسیالیزه کردن نیروی کار را میتوان با این شیوه عملی کرد: “دولت سوسیالیستی کار” که طبیعت را ملی و سوسیالیزه کرده است و توسط شوراهای مردمی اداره میشود کلیه شهروندان واجد شرایط را با حقوق متعارف استخدام میکند. دولت در قدم بعد خدمات لازم را بر مبنای ساعات کار به کارفرمایان (اعم از شرکتها و کارخانجات خصوصی و دولتی) میفروشد. بدین ترتیب کل نیروی کار سوسیالیزه و در تملک جامعه است. جامعه‌ای که به وسیله خود صاحبان نیروی کار یعنی کل شهروندان جامعه اداره می‌شود.

این روند را با یک مثال توضیح میدهم: شرکت ایکس (ایکس میتواند شرکت ملی نفت، یک شرکت خارجی، یک بیمارستان و غیره باشد) برای انجام اموراتش در روز به ٨٠٠ ساعت کار نیاز دارد. دولت بعد از توافق با کارفرما این مقدار ساعت کار را به شرکت میفروشد. یعنی برای انجام ٨٠٠ ساعت کار نیروی انسانی به آن شرکت میفرستد و پول دریافت میکند. دستمزد این کارکنان از پیش پرداخت شده است. بدین ترتیب طرف حساب کارکنان از یک طرف و کارفرمایان از طرف دیگر، دولت است.

من این شیوه اشتغال را ”سازمان نیروی انسانی” (سنا) مینامم. سنا به شهروندان کشور امنیت شغلی میدهد، امکان کم کردن ساعات کار روزانه را فراهم مینماید، امکان همسطح شدن کیفیت کار و به دنبال آن همسطح کردن دستمزد را هم فراهم میکند، راندمان کار را بالا میبرد، به شرکتها امنیت کاری میدهد و تولید را شکوفا میکند.

فرق سنا با ایده کار تعاونی که مارکس در همان نقد برنامه گوتا مطرح میکند در این است که اکنون این نیروی کار است که اشتراکی شده و اقتصاد بر مبنای آن پایه ریزی میشود نه بر مبنای ابزار کار. و تفاوت دولتی که بر مبنای سوسیالیزه کردن ابزار کار شکل می‌گیرد با دولتی که مبنای آن سوسیالیزه کردن نیروی کار است در این است که اولی دولت سرمایه است و دومی دولت کار. “سرمایه داری دولتی” که برای تعریف دولتهای سوسیالیستی تا کنونی (شوروی و غیره) به کار می‌رود یک مفهوم گنگ و بی‌معنی است. واقعیت این است که سوسیالیزه کردن ابزار کار به طور اجتناب ناپذیری به دولت سرمایه داری منتج می‌شود، دولتی که صاحب سرمایه و ابزار کار است.

در مقام مقایسه

صاحبان فعلی ابزار کار، آن را داوطلبانه تسلیم نمیکنند. جهت خلع ید از آنها و سوسیالیزه کردن ابزار کار باید جنگید. جنگی طبقاتی، که در تمام تاریخ بشریت در جریان بوده است. جنگی که مارکس فرمان آنرا چنین صادر میکند:” برای رهایی کارگر می‌بایست ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تبدیل گردد” (نقد برنامه گوتا) ”پرولتاریا از سیادت سیاسی خود برای آن استفاده خواهد کرد که قدم به قدم سرمایه را از چنگ بورژوازی بیرون بکشد، کلیه آلات تولید را در دست دولت، یعنی پرولتاریائی که به صورت طبقه حاکمه متشکل شده است، متمرکز سازد.” (مانیفست) اینکه فرجام این جنگ چیست و امکانات و ابزارهای دو طرف متخاصم در طی یک و نیم سده اخیر دستخوش چه تغییراتی شده و بالانس قدرت در عصر ما به نفع کدام جبهه است، بماند. فرض کنیم که در این جنگ پیروزی سوسیالیستها قطعی است.

در این نبرد و فردای بعد از فیصله یافتن قدرت سیاسی ما با دو پارامتر مهم سر و کار داریم؛ تصرف ابزار کار در یک اقدام تهاجمی و یک دولت پرولتری برای حفظ تملک اجتماعی بر ابزار و کلیه وسائل تولید. مارکس در جائی عملکرد این دولت پرولتری را دیکتاتوری مینامد و از اسم ترکیبی دیکتاتوری پرولتاریا برای توصیف دولت برآمده از نبرد طبقاتی استفاده میکند. دیکتاتوری پرولتاریا مترادف دموکراسی پرولتاریا نیست، مترادف حکومت انسانی هم نیست، اگرچه ممکن است در عمل هردوی این صفات را داشته باشد. دموکراسی نیست چونکه با رأی اکثریت مردم و به دنبال انتخابات سر کار نمی‌آید و برنامه و شکل حکومتداری اش با دول دموکراتیک متعارف متفاوت است. حکومت انسانی هم نیست زیرا قرار نیست که حکومت ماورای طبقاتی باشد. دیکتاتوری پرولتاریا یک دولت کارگری است که قاهرانه عمل می‌کند.

یادآوری این نکته لازم است که مارکس بعد از شکست کمون پاریس به این نتیجه رسید که کارگران باید دولت خود را تشکیل دهند و دیکتاتوری عمل کنند. “کمون ثابت کرد که طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش به کار اندازد” (پیشگفتار چاپ آلمانی مانیفست). اما مارکس زنده نماند تا یک درس دیگر از تجربه تاریخی بگیرد: تمرکز ابزار کار و کلیه وسایل تولید در دست دولت، الزاماً منجر به سوسیالیسم و رهایی کارگر نمیشود. (تجربه شوروی و سایر نمونه‌های سرمایه داری دولتی)

میتوان معترضانه گفت که آن دولتها، دولت کارگری نبودند، یا دولت کارگری نماندند که نتیجه چنان شد. گیرم که این اعتراض درست باشد اما هیچ تضمینی نیست که این تجارب بارها و بارها تکرار نشود. پس راه حل چیست؟

اول باید دید اشکال کار کجاست. به عقیدۀ من اشکال کار در آنجاست که کلیه وسایل تولید (شامل کلیه عوامل دخیل در تولید اجتماعی یعنی طبیعت و غیره) سوسیالیزه و در دست دولت متمرکز می‌شود اما نیروی کار به حال خود رها می‌شود. دولتی که ابزار کار و طبیعت را اجتماعی کرده است اما از سوسیالیزه کردن نیروی کار غافل میماند، چیزی به غیر از دولت سرمایه دار نیست. تنها تضمینی که چنین دولتی میتواند به جامعه بدهد وفاداری به آرمانهای انسانی پایه‌گزاران آن است. چنین تضمینی به هیچ وجه قابل اتکا نیست. تنها دولت مورد نظر افلاطون، دولت فیلسوفان پرهیزکار که حتی حق مالکیت بر فرزندان خویش را هم نداشته باشند، میتواند از انقیاد مجدد صاحبان نیروی کار (مزدبگیران) جلوگیری نماید آنهم فقط در کتابهای فلسفی.

اما اگر پروژه سوسیالیزه کردن نیروی کار در دستور باشد چه خواهد شد؟ اول اینکه کارگران لازم نیست تهاجمی عمل کنند تا چیزی را از دست صاحبان فعلی آن بیرون بکشند. در جنگ طبقاتی برای تسلط بر نیروی کار، کارگران (در واقع کلیه مزدبگیران) در سنگر مقاومتند نه در موضع هجوم. بر صفحه شطرنج این نبرد، مهره تعیین کننده قلعه است، نه فیل. قلعه‌ای تسخیر ناپذیر. هیچ کس نمیتواند نیروی کار را که مانند خون تن به وجود صاحبان آن ضمیمه است از آنان جدا کند. نقطه قوت کارگر و جنبش کارگری همین است.

اگر کارگران نیروی کارشان را سوسیالیزه کنند١ـ پیروزی ازآن آنهاست. پیروزی ای که در کشمکش بر سر تصرف ابزار کار اگر محال نباشد بسیار دشوار است.٢ـ دولتی که بر طبیعت و نیروی کار سوسیالیزه شده بنا وتوسط خود شهروندان اداره می‌شود لازم نیست دیکتاتوری عمل کند و در مقابل هر نوع فسادی واکسینه است.

هرچه زمان میگدرد شرایط برای سوسیالیزه کردن ابزار کار مشکلتر اما برای سوسیالیزه کردن نیروی کار مساعدتر میشود.

انسان رها

در میانه این نوشته گفتم که ابزار کار که خود محصول ازدواج نیروی کار و طبیعت است، به مرور زمان بر پروسه تولید تسلط پیدا کرده و موقعیت خود را به مثابه رکن سوم تولید تثبیت کرده است. اما واژه تسلط به اندازه کافی گویا نیست. ابزار کار، این فرزند ناخلف نیروی کار و طبیعت، بر گرده والدینش یوغ بندگی نهاده است. انسان که دارنده نیروی کار است مجبور است داوطلبانه گردن به زیر این یوغ بدهد و اجازه بدهد نیرویش در شکل کالا متبلور شود.

انسان تنها موجود زنده‌ای است که زندگیش در گروی کار است، مگر حیواناتی که از بخت بد رام انسان شده‌اند. و کار در جامعه سرمایه داری، پروسه‌ای است که طی آن ارزش مصرف به ارزش مبادله تبدیل می‌شود. سیب سکه می‌شود. می‌گویند ارسطو در جائی گفته است که غیر طبیعی‌ترین شیوه کسب ثروت رباخواری است. سخن زیبایی است. بگذارید به همین قیاس بگوئیم که کار، ضد طبیعی‌ترین پروسه‌ گذران زندگی است. عجیب نیست که همین انسان که با کار خود طبیعت را دفرمه‌ می‌کند اسیرترین موجود زنده‌است.

انسان تنها زمانی میتواند به رهایی دست یابد که زندگیش در گروی فروش نیروی کارش نباشد. سوسیالیزه کردن نیروی کار، انسان را از این قید رها میسازد. در جامعه‌ای که در آن طبیعت و نیروی کار سوسیالیزه شده اند این ابزار کار است که به نیروی کار و طبیعت مقید خواهد بود، نه برعکس.

تکلیف ابزار کار

هرگاه انسان یوغ بندگی را از گرده نیروی کار و طبیعت بردارد و به پیروی کورکورانه از سرمایه پایان دهد، برای بالا بردن راندمان کارش از نو ابزار کار می‌سازد. بیان کنکرت و عملی این امر این است که دولت سوسیالیستی کار که توسط شورای مزدبگیران اداره می‌شود برای گذران امورش ابزار کار تهیه می‌کند، از کارخانه‌های تولیدی گرفته تا نرم‌افزارهای لازم برای تولید و توزیع کالاها و خدمات.

پایان استثمار و زوال دولت

مارکس در همان برنامه گوتا میگوید: «در جامعه کمونیستی، زمانی که تضاد بین کار فکری و کار بدنی از جامعه رخت بربسته است ثروت اجتماعی بر اساس اصل از هرکس بر حسب تواناییش و به هرکس به اندازه نیازش تقسیم خواهد شد». این در واقع همزمان با پایان استثمار و زوال دولت است. زیرا همینکه انسان دیگر مجبور نباشد ساعتی از وقتش را به صورت کالا بفروشد تا به زندگی ادامه بدهد دیگر استثماری در کار نیست و همینکه استثمار که رکن اصلی جامعه طبقاتی است پایان یابد دولت، کارکرد تاریخیش را که کنترل کشمکشها و تقابل طبقاتی استثمار کنندگان و استثمار شوندگان است از دست می‌دهد و به قول لنین زوال می‌یابد.

اما کار فکری و کار بدنی (کار یدی) در دنیای امروز دیگر آن تضاد و تقابل تاریخی را ندارند بلکه هر دو در خدمت سرمایه داری و به منظور تولید سود اجیر می‌شوند. یوغ بردگی بر گرده هر دو سنگینی می‌کند. به بیان دیگر رقابت بین کار یدی و کار فکری از بین رفته است بدون آنکه استثمار پایان و دولت زوال یافته باشد.

پس این اتفاق کی می‌افتد؟ انسان بالاخره چگونه از شر استثمار و دولت به عنوان ابزار سیادت طبقاتی راحت می‌شود؟ جواب این سوال در سوسیالیزه کردن نیروی کار نهفته است.

گفتیم که در سوسیالیسم کار تمام شهروندان با حقوق متعارف که به سمت حقوق برابر میل می‌کند، به استخدام جامعه در می‌آیند، جامعه‌ای که توسط خود شهروندان و به صورت شورایی اداره می‌شود. از همینجا برابری اقتصادی پایه ریزی می‌شود. همچنین مشخص کردیم که طرف حساب کارفرمایان همین دولت سوسیالیستی کار است که بر خلاف دولت بورژوایی میانجی نیست بلکه طرف دعواست. همینکه دولت سوسیالیستی کار به هدف نهایی اش یعنی هم سطح کردن دستمزدها و تهیه ابزار تولید لازم نائل آمد کارکردش را به عنوان ارگان کنترل مبارزه طبقاتی از دست می‌دهد و به سازمان غیر سیاسی اداره جامعه استحاله می‌یابد. زیرا مادام که خودش هم فروشنده و هم خریدار نیروی کار است درگیر تضاد طبقاتی و کشمکش با خودش نمی‌شود.

شاهو پیرخضرانیان

۲۳ دسامبر ۲۰۲۱